پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام دندانپزشک می شود!

به نام خدا امروز با پرهام یه سری رفتیم مطب دکتر باصفا-دایی بابای پرهام- ایشون متخصص ارتودونسی هستند. این عکس ها در نبود ایشون گرفته شده. تکیه زدن پرهام بر جای دندانپزشک! 1- بفرمایید تو! به نظرم مریض بدحال دارم! 2-بله!!!! اوضاع این دندونتون از همه شون خرابتره! چی کنم؟ بکشمش؟ 3- فکتون هم ایراد داره باید جابجاش کنم! خلاصه مراقب دندونهاتون نیستیدها!!! ...
23 تير 1391

هشدار ارمیا برای پرهام!

به نام خدا این عکس رو تازه پیدا کردم! از یه نمای دیگه اش توی وبلاگ ارمیا پسرخاله ی پرهام هست. ارمیا: ای بابا پرهام! چند بار بگم به خاکها دست نزن! عزیزم! دلم برات تنگ شده کلوچه ی خوشمزه! ...
18 تير 1391

معمر پرهام( بار مثبت اسم رو برداشت کنید لطفا!)

به نام خدا دو تا از دوستان نزدیکم به تازگی صاحب فرزند شدند. هر دو هم دختر به دنیا اووردند و حالا ما نمی دونیم دل مامان مهرناز رو ببریم یا مامان هلیا رو؟ به هر حال شاید قسمت شد و یکی شون عروس ما شد! داشتم به یاد قبل عکسهای پرهام عزیز رو نگاه می کردم این عکس خیلی دلم رو برد! قربونش برم تازه دندون دراورده بود نیمه های اذرماه. یعنی هفت و ماه و نیمه بود. این هم یه عکس جدیدتر! بلانسبت پرهام! فیگورش شبیه معمر قذافیه! تازگی ها بعد از غذا دستهاشو می بره بالا و میگه: ایلاهی شکر! و دو سه روز پیش هم گفت: بسم الله یحمان یحیم! قربونت برم...اونقدر ذوق کردم که درست فهمیدم قند توی دل آب شدن یعنی چی! بعضی وقتها می شینه و خرابکاری می کنه و...
16 تير 1391

پرهام و شاگرد مامان!

به نام خدا دو روز پیش یکی از شاگردهای قدیمی من تلفن زد و از من آدرس خواست تا روز یکشنبه بیاد و کارت دعوت عروسی اش رو بیاره. منم اشتباه کردم و روز یک شنبه صبح به پرهام گفتم که وقتی از کلاس برگشتیم و ناهار خوردیم و خوابیدیم یه مهمون می خواد بیاد خونه ی ما! پرهام پرسید: مهمون؟ گفتم: بله شاگرد مامان می خواد بیاد زیاد خونه رو شلوغ پلوغ نکن! گفت: باشه اشکالی نداره! عزیزم! و چشمتون روز بد نبینه اولا که اصلا نخوابید و همش منتظر شاگرد مامان بود!( چون شاگردهای مامان از نظر پرهام-بنابر بر تجربه اش!- دخترهایی شاد و سرحال و خوش خنده اند) و هی ذوق ورود شاگرد مامان رو داشت. و مدام از من و باباش می پرسید: الام (الان) شاگیرد مامان اومد؟ و هی خونه رو مرتب ...
12 تير 1391

پرهام و مساله ای به نام آب!

به نام خدا ١- عکس از کلاس بازی های آبی- مهد کودک سحرناز- کوثرشمالی ١١- البته بیشتر بچه ها از استخر بیرون اومدند ولی پرهام و آندیا هنوز توی آب در حال بازی اند! یاد آب بازی و آبتنی های دوران بچگی مون بخیر! 2- پرهام توی رودخانه! ما به روستایی در اطراف نیشابور رفتیم به نام رود. نزدیک دربهشت و باغرود. پرهام و من توی رودخونه راه رفتیم و پایی به آب سپردیم! بقیه ی عکس ها رو از دست ندید! به قول پرهام:جالبه! یه تکه چوب پیدا کرده بود به من گفت: مامان شیکل چکش! و باهاش شروع کرد به کوبیدن روی سنگ!   دلش نمی خواست از آب بیاد بیرون... تا این که مامورین(بابا و عمو ارش)اومدند و پرهام رو دستگیر کردند! ...
12 تير 1391

پرهام بعد از کلاس بازی های آبی!

به نام خدا نوشته بودم که پرهام رو توی کلاسهای بازی های آبی مهد کودک سحرناز ثبت نام کردم. روزهای فرد. هر وقت می ره اونجا اونقدر توی اون یک ساعت بازی می کنه که حسابی خسته می شه معمولا بعدش میوه می خوره و می یاد خونه و یه بستنی می خوره. امروز طفلکی همین که بستنی اش رو تموم کرد آروم سرش رو گذاشت روی دسته ی مبل و خوابید! الهی دورت بگردم مادر! تو بری سرکار چه می کنی؟ ولی خدایی اش مهد رفتن برای بچه هایی مثل پرهام لازم و واجبه! چون تنهاست. اونجا که هست هم با بچه هاست هم توی یه محیط دیگه. منهم یه ساعتی می شینم اونجا و کتابی می خونم یا با مادری صحبت می کنم. این عکس از ماجرای امروز برداشته شده! به شکلاتهای آب شده ی دور دهنش نگاه کنید! ...
6 تير 1391

آرزوهای شغلی پرهام!

به نام خدا 1-دو روز پیش به پرهام می گفتم سوپ رو خوب بخور تا قوی بشی. به من گفت: مامان! من سوپ   هام  بعد قوی قد بالا بعد ماشین شهرداری من بالاش آشغال پرت! خداوکیلی این شد آرزو؟!! 2- بعضی روزها لباس می پوشه و می گه: بابای مامان! من کیلاس نی نی ها درس انجاب!( ترجمه: خداحافظ مادر من می رم به نی نی ها توی کلاس درس انجام بدم! یعنی درس بدم!) بچه ام بچه معلمه دیگه! این هم عکسی از یه روز کاری پرهام که به در بسته ی خونه خورد!     ...
6 تير 1391
1